تیم اطلس خیر ایران در ادامه‌ی پروژه‌ی «سیمای نیکوکاری شهر اصفهان» با مدیرعامل جمعیت حمایت از کودکان مهر زنده‌رود به گفت‌و‌گو پرداخته است.

پیشنهاد ما:

«سیمای نیکوکاری شهر سنندج»


در ابتدا خودتان را معرفی کنید و بگویید فعالیت مؤسسه‌ی خیریه‌ی خود را از چه زمانی شروع کرده‌اید و عمده‌ فعالیتتان تا به امروز در چه زمینه‌ای بوده است؟

من سمیه یخچالی هستم؛ کارشناس ارشد روانشناسی. 41 سال سن دارم و از 18 سالگی فعالیتم را در ngoها آغاز کردم؛ ولی از 20 سالگی در یک سری کلاس‌ توان‌افزایی شرکت کردم و سعی کردم به‌صورت حرفه‌ای وارد کار توانمند‌سازی کودکان بشوم.

دغدغه‌ی من از کودکی این بود که چرا وقتی موجودی به نام کودک، از جانب خدا حق حیات و زندگی دارد، آدم بزرگ‌ها برای به رسمیت شناختن حقوقش، شرط سنی قائل می‌شوند؟ چرا توی اتوبوس، آدم بزرگ‌ها، بچه‌ها را از جایشان بلند می‌کنند و خودشان می‌نشینند؟ چرا نباید به کودک هم به چشم یک انسان کامل نگاه شود؟

ما، از سال 1384، درخواست مجوز NGO خود را، با نام جمعیت حمایت از حقوق کودکان مهر زنده‌رود، دادیم و بالاخره سال 1387 مجوزمان را گرفتیم. من و چند تن از دوستانم در زمان دانشجویی فعالیتی را آغاز کردیم با هدف نهادینه کردن فرهنگ حقوق کودکان در بین مردم؛ این مفهوم که درواقع کودک هم یک انسان است و برای به رسمیت شناختن حقوقش نباید شرط سنی بگذاریم؛ بنابراین سعی کردیم، همان‌طور که در حوزه‌ی آسیب‌شناسی گفته می‌شود، پیشگیری سطح اول را انجام بدهیم و طرف صحبتمان نیز تمام مردم بودند. در قدم دوم تلاش کردیم عدالت آموزشی برای کودکان را پیگیری کنیم. درواقع ما با کودکان کار، بازمانده از تحصیل، آن‌هایی که وضعیت اقتصادی خوبی ندارند یا بدسرپرست‌اند و با انواع آسیب‌های اجتماعی دست و پنجه نرم می‌کنند، سر و کار داریم و حمایت خاص خودمان را به آن‌ها ارجاع می‌دهیم و می‌خواستیم مردم هم همین نگاه ویژه را داشته باشند. این دو هدفی که عرض کردم از مهم‌ترین مأموریت‌های مجموعه‌ی ماست. ما، برای تحقق هدف دوم، تصمیم گرفتیم به مناطق محروم برویم و از سال 1387 در محله‌های اصفهان در حال شناسایی و نیازسنجی، از طریق مشاهده، پژوهش و مصاحبه، بودیم. از سال 1385 تا 90 سه محله را شناسایی کردیم که ویژگی‌های مورفولوژی خاصی داشتند. برای مثال محله‌ی همت‌آباد در خیابان امام سجاد (ع) جای نسبتاً خوب شهر است؛ ولی یک بافت محروم در این منطقه وجود دارد که به‌ لحاظ اجتماعی یک محله‌ی حاشیه‌ای درون شهری محسوب می‌شود. ما در آنجا چند پروژه را کار کردیم. یک سالی هم در حوالی خیابان طالقانی بودیم که مسائل خودش را داشت.

همچنین یک سال در محله‌ی طوقچی و ابن سینا کار کردیم؛ ابن سینا یک محله‌ی بومی نسبتاً خوبی است که خانه‌های فرسوده دارد و همین خانه‌های فرسوده هم مشکل ایجاد می‌کند؛ زیرا افرادی که پول ندارند خانه‌های نو و تمیز اجاره کنند، این خانه‌های فرسوده‌ی محله را اجاره می‌کنند و این افراد معمولاً کسانی‌اند که آسیب‌های اجتماعی به آن‌ها وارد شده است.

به مدت یک سال مکان نداشتیم و به‌صورت پروژه‌ای در جاهای مختلف فعالیت می‌کردیم و در این مدت در شهرستان‌های خمینی‌شهر، نجف آباد و فلاورجان، که در اطراف اصفهان دارند، فعالیت کردیم. از آنجا که مجوز استانی داشتیم می‌توانستیم به این شهرستان‌ها  نیز ورود کنیم. این سه شهرستان هم به لحاظ استاندارد‌های آسیب‌شناسی، آسیب‌های خاصی داشتند؛ مثل اعتیاد، کودک‌آزاری و طلاق. همزمان فعالیت خود را در محله‌ی دارک هم شروع کردیم که در جوار محله‌ی زینبیه است، در شمال شرقی شهر اصفهان و یک محله‌ی حاشیه‌ای محسوب می‌شود. تا سال 1401 در این محله ماندیم.

مجموع شناسایی‌های ما در این 16 سال نشان داد که حاشیه، کانون بسیاری از آسیب‌ها هست اما بسیاری از آسیب‌ها هم با شکل و شمایلی نو در محله‌های برخوردار اتفاق می‌افتند؛ مثلا در مورد کودک‌آزاری، در هر دو نوع محله‌ی حاشیه‌ای و محله‌ی برخوردار این آسیب وجود دارد اما شکل این آسیب در هر جا به اقتضای سبک زندگی، شرایط اقتصادی و عوامل دیگر، متفاوت است. یا در مورد تجارت جنسی، جالب است که در کل گستره‌ی شهر این آسیب وجود دارد اما در منطقه‌ی محروم شکل خودش را دارد و در محله‌ی برخوردار هم مختص خودش است. از آن گذشته اکثر مشتریان زنانی که ساکن مناطق محروم‌اند و به تجارت جنسی مشغول‌اند، مردان طبقات بالاتر هستند. پس می‌توان گفت یا شکل آسیب در بالا و پایین شهر متفاوت است و یا گستره‌ی عرضه و تقاضا. عرضه در پایین شهر اتفاق می‌افتد و تقاضا در بالای شهر. و یا بر عکس، راجع به آسیب اعتیاد، گاهی محل عرضه بالای شهر است و محل تقاضا، پایین شهر. بگذارید به آسیب کار کودکان هم اشاره کنم. کودکان کار از پایین شهر به سمت بالای شهر حرکت می‌کنند. پایین شهر محل عرضه است و بالای شهر، محل تقاضا. پس آسیب کار کودک در تمام گستره‌ی شهر پهن شده است. در این بین چیزی که برای ما مهم است، تاثیر این آسیب‌ها بر روی کودکان است. گاهی آسیب مستقیماً متوجه خود کودک می‌شود. مثلاً در مورد کودک‌آزاری؛ مداخله‌ی ما در این‌جا، مداخله‌ی اصلی و چندلایه است. در این‌گونه موارد، مداخله کاملاً تخصصی است.

اما گاهی ممکن است آسیبی در محله وجود داشته باشد که مستقیماً مربوط به کودک نیست اما پیامدهایی برای کودکان دارد. مثلاً، معمولا در مجاورت پاتوق‌های مواد مخدر و روابط جنسی کنترل نشده و آزاد، در محله‌های محروم شهر، کودکان ساکن‌اند و در رفت و آمد هستند. مداخله‌ی ما در این موارد صرفاً بر اساس پیشگیری از ورود و هجوم آسیب به کودکان مجاور است. معمولاً جنس این مداخلات از نوع ارجاع است؛ ارجاع به پلیس، کلانتری و یا بهزیستی. آسیب شایع و به نوعی آسیب مادر در محله‌های پایین, آسیب اعتیاد است. بیشتر اعتیاد به مواد مخدر صنعتی، بعد از آن مواد مخدر سنتی و مشروبات الکلی. سن اعتیاد معمولا به 10، 11 سالگی می‌رسد.

در برخی از این مناطق حاشیه‌ای، به دلیل مهاجر‌پذیر بودن این مناطق و حجم زیاد مهاجرین ایرانی و غیر ایرانی، یک سری خرده‌فرهنگ‌های غالب وجود دارد که این خرده‌فرهنگ‌ها به شدت بر روی شکل‌گیری و ریخت‌شناسی آسیب تاثیر دارند. مثلا برخی از این خرده‌فرهنگ‌ها بعضی از آسیب‌ها را آسیب نمی‌دانند. یا به‌اصطلاح قبح آسیب ریخته است. یا اصلا آسیب، شکل دیگری پیدا می‌کند. مثلا در یکی از  خرده‌فرهنگ‌های مربوط به یکی از قومیت‌های غالب محله‌ای که ما در آن‌جا فعالیت داشتیم، مصرف تریاک و شیره به خودی خود اعتیاد محسوب نمی‌شود و مصرف این دو ماده بیشتر یک فرهنگ به شمار می‌رود. با مهاجرت این افراد از روستا به حاشیه‌ی شهر، این آسیب خودش را نشان می‌دهد و سپس به دلیل در دسترس نبودن مواد سنتی باکیفیت، گرایش پیدا می‌کنند به مصرف مواد مخدر صنعتی و بعضا بسیار آسیب‌زا. حتی بعضا در بدو مهاجرت به حاشیه‌ی شهر، افراد مصرف کننده‌ی تریاک و شیره را معتاد نمی‌دانند.

دیگر آسیب جدی برای ما در محله‌های حاشیه‌ای محل فعالیت‌مان، کار کودکان است. معمولاً این بچه‌ها از محله‌های حاشیه‌ای مثل زینبیه، حصه، دارک، شمس‌آباد، لمجیر، ناصر‌خسرو و... به سمت مرکز شهر حرکت می‌کنند. به‌خاطر وجود تعداد زیاد اتباع افغانستانی، این موضوع ابعاد کلان‌تری به خود می‌گیرد و دیگر با راه‌حل‌های مقطعی و موردی نمی‌توان مدیریتش کرد.

بحث دیگری که درباره‌ی کودکان کار وجود دارد این است که در خود محله‌ها و یا در مراکز و قطب‌های صنعتی و خدماتی شهر، ما کودکان کاری را می‌بینیم که دست‌فروش نیستند. آن چیزی که ذهنیت مردم از کودکان کار هست فروش یک بسته فال، آدامس و چیز‌هایی از این قبیل است؛ ولی ما بچه‌هایی داریم که در شرکت‌های خدماتی، بنگاه‌های باربری میوه و تره‌بار و در نظافت ساختمان‌ها، کار‌های طاقت‌فرسایی انجام می‌دهند؛ مثلاً گونی سیب زمینی 50 کیلویی به دوش می‌کشند یا در معرض مواد شوینده قرار می‌گیرند. مردم این‌ها را نمی‌بینند و در جلسه‌های دولتی هم فقط به آن بچه‌های دست‌فروش پرداخته می‌شود، که عموماً نان‌آور خانه و نیازمند واقعی هم نیستند. و اتفاقاً معمولا دارای درآمدهای مقطعی اما خوبی هم هستند. در اصفهان حدودا 90% کودکانی که دست‌فروشی می‌کنند اتباع افغانستانی هستند؛ ولی به لحاظ فرهنگی و شکل چهره، در طول این سالیان خیلی تغییر شکل پیدا کرده‌اند و جزو نسل دوم و سوم مهاجران محسوب می‌شوند. بعد از وقوع زلزله‌ی بم هم، به تعداد کودکان کار کرمانی و بلوچ در اصفهان اضافه شد. این‌ها گاهی دست‌فروشی و گل‌فروشی می‌کند و گاهی هم در مشاغل پنهان‌ مشغول به کارند. ( در کارگاه‌های زیرزمینی و...)

ما سعی کردیم یک سری فعالیت ریشه‌ای برای کودکان کار انجام دهیم؛ چراکه در طول این سالیان کمک‌های سازمان‌دهی نشده برای کودکان کار نتیجه‌ی عکس داشته و باعث افزایش آن‌ها شده. جالب است که اغلب خیریه‌ها و NGOهای مرتبط و غیر‌مرتبط به بحث کودکان کار هم، این‌گونه کمک‌های سازماندهی نشده را برای کودکان کار دارند؛ اما هیچکس نمی‌پذیرد که باید سیستمی و سازمانی برای این بچه‌ها کار کرد. (البنه من فعالیت NGOی خودمان را در این خصوص یک فعالیت کاملاً علمی و استاندارد نمی‌دانم و مطمئناً ما هم در فعالیت‌هایمان نقاط غیر قابل دفاع زیادی داشته‌ایم.) برای مثال من دیدم یکی از این NGOها بچه‌های خود را برده بود به یک رستوران شیک و گران قیمت و اعتراض کردم که شما چرا اصرار دارید شکل زندگی این بچه‌ها را به هم بزنید و آیا این بچه اصلاً فرصت دارد این تجربه را دوباره تکرار کند و یا برای باقی اعضای خانواده‌ی خود فراهم کند؟ ما حق نداریم قالب اصلی زندگی آن‌ها را به هم بزنیم؛ مگر این‌که یک کار ریشه‌ای انجام دهیم و مسیر زندگی کودک را مثبت و اثربخش و آینده‌مدار، تغییر دهیم.

گروه دیگری از کودکان که خیلی برای ما اهمیت دارند، کودکان بزه‌دیده می‌باشند. ما برای این مقوله آموزش حقوق کودک و پیشگیری از کودک‌‌آزاری را برای کلیه‌ی اقشار مرتط با کودکان داریم که به هر گروه به فراخور ارتباطش با کودک، این آموزش‌ها را ارائه می‌دهیم. چیزی که مردم از کودک آزاری می‌بینند بیشتر جنبه‌ی جنسی و جسمی آن است و هیچ‌کس متوجه آزار روانی، فکری و یا غفلت نمی‌شود؛ مثلاً پدر و مادر موبایل را به دست بچه می‌دهند و او را رها می‌کنند تا به کارهای دیگر خود برسند. نوع دیگر کودک آزاری این است که بچه‌ها تحت سیطره دعواهای دائمی پدر و مادر باشند و به کودک فشار بیاید ک ما داریم به‌خاطر تو کار می‌کنیم و خسته می‌شویم و یا به خاطر تو داریم زندگی با یکدیگر را تحمل می‌کنیم. مورد دیگر کودکان کار مجازی‌اند که بچه دقیقاً دارد، به نفع خانواده، بیزینس و فعالیت اقتصادی می‌کند؛ این‌ها البته اغلب از اقشار بالای جامعه محسوب می‌شوند. گاهی هم کودک به‌مثابه‌ی ویترین خانوادگی است. کودک باید به انواع مهارت‌های درسی، ورزشی، زبان دوم و سوم، کلامی، ادبی و... مسلط شود تا والدین بتوانند در میهمانی‌ها و تجمع‌های فامیلی و دوستانه از مهارت‌های او رونمایی کنند و کودک بشود مایه‌ی افتخار و مباهاتشان.

ما سعی می‌کنیم این موارد را شناسایی کنیم و در فرایند حمایت خود، مداخلات درمانی، مددکاری و بعضاً مداخلات معیشتی و تحصیلی و از همه مهم‌تر مداخلات روان‌درمانی را برای آن‌ها انجام دهیم. البته که انجام مرحله‌ی توانبخشی و روان‌درمانی خیلی دشوار  است، هم به لحاظ تخصصی بودن و حساسیت در یافتن روان‌درمان‌گر مناسب و حرفه‌ای و هم به لحاظ هزینه‌های بالا و هم به این دلیل که کمک کردن در پرداخت هزینه‌های روان‌درمانی، خیلی اولویت خیرین و حامیان ما نیست و ضرورتش برای همگان محرز نیست.

چون از آسیب‌های کار داوطلبی و NGO‌ی پرسیدید، می‌خواهم به چند موضوع به صورت عنوانی اشاره کنم:

1- غیر علمی، غیر‌استاندارد، غیرحرفه‌ای و غیر هدفمند کار کردن

2- عدم وجود نفس و معنای کار داوطلبانه و تبدیل شدن بعضی NGOها و خیریه‌ها به شرکت‌هایی با نیروها و منابع انسانی حقوق بگیر. (من مخالف این نیستم که نیروهای مشغول در NGOها و خیریه‌ها هم دستمزد و پاداش دریافت کنند. اما تبدیل NGO به بنگاه اقتصادی با کار داوطلبانه منافات دارد. در هر شرایطی باید ارزش‌های سازمان NGO حفظ شود. نیت اصلی و هدف اول افراد نباید دریافت پول باشد.)

3- هماهنگ کار نکردن و عدم ارتباط NGOها با هم.

بیشتر بخوانید:

گفت‌وگو با آقای رضا نوری، مسئول گروه جهادی شهید کاظمی


نیروهای شما چند نفرند و تأمین مالی شما به چه صورت است؟

ما کارمند نداریم؛ همه داوطلبانه کار می‌کنیم و در مواردی به داوطلب‌ها پاداش می‌دهیم. این اعضای داوطلب حدوداً 200 نفر بودند که موردی به ما کمک می‌کردند؛ البته حدود 100 نفر فعال بودند. ولی بعد از کرونا این تعداد بسیار کاهش یافت و به 35 نفر رسید. داوطلبان ما بیشتر هیئت‌علمی دانشگاه‌، روان‌شناس، حقوق‌دان، معلم‌ بازنشسته، هنرمند و تعدادی هم دانشجو هستند. تأمین مالی ما عمدتاً از طریق کمک‌های مردمی است؛ تعداد خیرین ما زیاد است؛ ولی مبالغی که در اختیار ما قرار می‌دهند، معمولاً مبالغ هنگفتی نیست. ما معتقدیم برای جذب صد هزار تومان اعتبار، بهتر است از صد نفر، نفری هزار تومان بگیریم تا از یک نفر، صد هزار تومان. ما معتقدیم سرمایه‌ی اصلی ما حامیان هستند نه آن مبلغ پول.


سطح ارتباط خیریه‌ها باحاکمیت، با یکدیگر و با مردم از نظر شما چگونه است؟

اصفهان یک فرهنگ فردگرا و به لحاظ ارتباطی، بسته دارد و باورهای مذهبی و سنتی در کار، و به‌ویژه در کار خیریه و داوطلبانه بسیار حاکم‌اند؛ بنابراین بازگو کردن موفقیت‌ها برای یکدیگر را خیلی خوشایند نمی‌دانند مبادا مثلا چشم بخورند و یا دیگری از او تقلید کند. این دیدگاه باعث می‌شود که مستندسازی اثربخشی از فعالیت‌هایشان نداشته باشند. پس یا تجربیات مکتوب نمی‌شوند و در اختیار آیندگان قرار نمی‌گیرد و یا در مستندسازی غلو و اغراق می‌شود. به‌طور کلی خیریه‌ها باهم ارتباط مثبت ندارند؛ چون مسیر یکی هست؛ ولی هدف جداست.

بحث پول‌شویی و فرار مالیاتی هم وجود دارد. یک عامل دیگر بحث منفعت‌طلبانه بودن کار خیر در اصفهان است؛ مثلاً تا وقتی که اسم شخص برای کمک بازگو نشود و روی بنر و تابلو نرود برایش خوشایند نیست.

مسئله‌ی دیگری که وجود دارد این است که موضوعاتی مثل موضوع فعالیت NGO ما، خیلی برای خیرین سنتی، موضوع قابل تأملی نیست. انگار آن‌ها ترجیح می‌دهند بیشتر پولشان را صرف درمان بیماران صعب‌العلاج کنند، جهیزیه تهیه کنند و یا برای نیازمندان بسته‌های مواد غذایی، غذای گرم و لباس تهیه کنند. می‌دانید چرا؟ چون این نوع کمک خیلی زود به ثمر می‌نشیند و آن‌ها نتیجه‌ی کمک خودشان را فورا می‌بینند و این انگار برایشان یک جور پاداش روانی به همراه دارد.

خلاصه این‌که به‌خاطر این فرهنگ فردگرایی اصفهان کار تیمی و و فعالیت گروهی معمولاً جواب نمی‌دهد. همه می‌گویند بیایید هم‌افزایی کنیم؛ ولی در حد نمایش است و کار اثربخشی انجام نمی‌شود. اگر هم کسی بخواهد کار ریشه‌ای انجام دهد می‌گویند حتماً خیلی برایش منفعت دارد که وارد کار اجرایی نمی‌شود.

ما مستندسازی پرشور و هیجانی نداریم و معمولا خودمان را در معرض دید قرار نمی‌دهیم؛ مخصوصاً از بچه‌ها عکس منتشر نمی‌کنیم. و در این رابطه معمولا با بعضی از NGOها اختلاف نظر داریم و معمولاً منتقد فعالیت‌شان هستیم. برای NGOها ارزش‌های سازمانی خیلی باید مهم باشد و برای NGO‌هایی که در حوزه کودک فعالیت می‌کنند، باید ارزش‌های سازمانی یکسان تعریف شود که متأسفانه چنین چیزی وجود ندارد.

مبحث دیگر دخالت نهاد‌های دولتی است؛ مثلاً شهرداری ورود می‌کند و یک سری از NGOها را گل سرسبد اعلام می‌کند و این باعث می‌شود خیریه‌های دیگر جبهه‌گیری کنند.

درخصوص حاکمیت هم ما نقص قوانین را داریم و حاکمیت مجوز NGO را صادر می‌کند؛ ولی به افراد آموزش نمی‌دهند که چگونه بحث بیمه، قانون کار، مالیات و... را انجام دهند. من خودم همه این سه چالش را داشتم و خیلی اذیت شدم؛ مثلاً من نمی‌دانستم داوطلب حق شکایت به اداره کار و تعاون را دارد و به من از ابتدا آموزش داده نشد. درکل باید افراد ارزیابی شوند و ببیند توان انجام کار را دارند یا نه.

همچنین باید بررسی کنند هدف فرد از تأسیس مؤسسه چیست؛ مثلاً هدف، فعالیت انسان‌دوستانه است؟ یا راه‌اندازی شغل و کسب درآمد؟ یا کسب رزومه‌ی فعالیت مدنی و سیاسی به منظور مهاجرت و یا دریافت پست‌های سیاسی و مدیریتی؟

هنگام تمدید مجوز هم گزارش عمیق و دقیق از NGOها نمی‌خواهند. حتی ما خیریه‌هایی داریم که تنها یک عضو دارند و هر سال هم مجوز خود را تمدید می‌کنند. یا به طور مشخص کار خلاف و سیاسی انجام می‌دهند. حتی در بحث انتخابات ما خیلی از خیریه‌ها را داشتیم که از کاندیداها پول گرفتند و برایشان تبلیغ انجام دادند. مقصر اصلی هم حاکمیت است، که فقط در اعطای مجوز سخت می‌گیرد و بعد از آن نظارتی بر فعالیت خیریه‌ها ندارد.

مشکل دیگر روند بروکراسی و کاغذبازی حاکمیت است؛ مثلاً برای یک برنامه‌ی خیلی ساد،ه که قرار نیست هیچ اتفاقی در آن رخ دهد، چنان تشریفات اداری‌ای انجام می‌شود که آن سرش ناپیداست اما از آن طرف، گاهی خیریه‌ای در یک حوزه تخصصی، کارگاه آموزشی و یا همایش برگزار می‌کند و اصلا هم خبری از نظارت یک دستگاه علمی و تخصصی نیست.


آینده‌ی خیریه‌ی خود و فضای اجتماعی شهر اصفهان را چگونه می‌ببینید؟

تصور عینی‌ای که دارم این است که خیریه‌ها با سرعت تعدادشان زیاد می‌شود؛ به‌خصوص آنهایی که هدفشان کودک کار است. مناطق حاشیه‌ای اصفهان هم بسیار گسترش پیدا خواهد کرد؛ همچنین مهاجرت و حضور اتباع خارجی. درباره‌ی مجموعه‌ی خودمان هم باید بگویم به دلیل هزینه‌های بالای مکان، ما به‌زودی وارد یک اتاق دو در سه خواهیم شد؛ و اصلا نمی‌دانم چطور می‌شود به فعالیت باکیفیتی ادامه داد.

من در کل ترسیم زیبایی از آینده‌ی اتفاقاتی که بازگو کردم، ندارم. من، طی 16 سالی که در مناطق محروم و حاشیه‌ای بودم، یک آسیب‌شناسی انجام دادم و متوجه شدم این مناطق، به لحاظ آسیب، جذابیت اجتماعی دارند؛ یعنی کسی که بخواهد کار خیری انجام دهد آنجا فرصت کافی برای بروز و ظهور پیدا می‌کند، که من به این افراد اصطلاح تاجران اجتماعی را داده‌ام. الان در خیلی از مناطق محروم، تعداد NGOها وخیریه‌ها  بسیار زیاد شده و یک دفعه ما چشم باز کردیم دیدیم آدم‌ها دیگر حاضر نیستند بدون دریافت تقویت‌کننده‌ی مثبت (غذا، پوشاک، پول و...) در کلاس‌ها شرکت‌کنند. ما مخاطب داشتیم؛ ولی دیدیم خیریه‌ها آمدند آشپزخانه باز کردند و هر روز غذای گرم به مردم می‌دهند و بسته‌ی مواد غذایی توزیع می‌کنند و عملاً این کارها موجب شد ما از دید مردم حذف شویم و مخاطبان خود را از دست بدهیم. این ازدیاد خیریه‌ها در یک محله‌ی خاص یک آسیب محسوب می‌شود. علت این تجمع هم تمرکز بیش از حد مسئولین بر روی یک منطقه‌ی خاص است و این برای خیریه‌ها امتیاز محسوب می‌شود. می‌خواهم گویم تزریق پول سرد (پولی که مردم برایش تلاشی نکرده‌اند) در کاهش آسیب در محله‌ها جواب عکس می‌دهد. اگر بخواهیم کار ریشه‌ای انجام دهیم، باید این مشکلات را هم در نظر بگیریم.

بیشتر بخوانید:

«سیمای نیکوکاری شهر زنجان»